کد مطلب:295090 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

نمونه ای از تغییر نام زشت به وسیله حضرت داوود


«امام باقر علیه السلام فرمودند: «(روزی از روزها) امیرالمومنین علیه السلام وارد مسجد شد. جوانی گریان خدمت ایشان رسید. عدّه ای نیز او را ساكت می نمودند.امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: چرا گریانی؟ جوان عرضه داشت: ای امیرالمومنین شریح قاضی، قضاوتی كرده كه من نمی فهمم چرا اینگونه حكم داده است؟ این چند نفر با پدر من به مسافرت رفتند اینها از مسافرت بازگشتند ولی پدرم از مسافرت بازنگشت. از ایشان سوال نمودم پدرم كجاست؟ گفتند: او مرد. پرسیدم: چه چیز از خود باقی گذاشت؟ گفتند: هیچ. پیش شریح قاضی آمدم او ایشان را قسم داد و تمام شد. ای امیرالمومنین من می دانم وقتی پدرم این شهر را ترك كرده، مال بسیاری با خود داشته است. امیرالمومنین علیه السلام همه را پیش شریح قاضی برگرداند. و فرمود: ای شریح چگونه بین این چند نفر قضاوت نمودی؟ عرضه داشت: ای امیرالمومنین! این پسر مدعی است كه پدرش با این چند نفر به سفری رفته است. همراهانش بازگشته اند اما پدر این پسر بازنگشته است. از ایشان درباره پدر این جوان سوال كردم. گفتند: پدرش در سفر فوت كرده است. از اموال او سوال نمودم. گفتند: چیزی بر جای نگذاشته است. از جواب سوال كردم بر مدعای خود دلیلی داری؟ گفت: نه من هم ایشان را بر گفته هایشان قسم دادم. امیرالمومنین علیه السلام فرمود: ای شریح! هیهات از این گونه حكم نمودن! آیا در مثل چنین قضیه مهمی باید این گونه حكم نمود؟ شریح عرضه داشت: پس


چگونه باید حكم كرد؟ امام فرمودند: به خدا قسم امروز قضاوتی خواهم كرد كه به جز داوود پیامبر علیه السلام كسی دیگر آن گونه حكم نكرده باشد. آنگاه به قنبر فرمود: برو سربازان مخصوص را بیاور. هر نفر را به سربازی سپرد. نگاهی به صورت آنها انداخت و فرمود: چه می گویید؟ فكر می كنید من نمی دانم چه بلایی بر سر پدر این پسر آورده اید؟ بله الان هیچ نمی دانم، (اما تا ساعتی دیگر همه چیز را می فهم) سپس فرمود: سرهایشان را بپوشانید و از همدیگر جدایشان كنید. هر كدام را به ستونی از استوانه های مسجد بستند و سرهایشان را با لباسهایشان پوشاندند. امام علیه السلام به عبیداللَّه بن ابی رافع كه كاتب حضرت بود فرمود: حاضر شو، كاغذ و قلمت را آماده كن.

امیرالمومنین علیه السلام در جایگاه قضاوت نشست، مردم نیز جمع شدند.

امام فرمود: هر گاه تكبیر گفتم شما نیز تكبیر بگویید. سپس فرمود: راه را باز كنید و یكی از آنها را خواست. او را جلوی حضرت نشاندند و جامه از سرش برگرفتند. به عبیداللَّه فرمودند: آنچه را اقرار می كند و می گوید بنویس. پس شروع به سوال كردن نمودند.

- در چه روزی از خانه هایتان خارج شدید و پدر این جوان با شما بود؟

- فلان روز.

- در چه ماهی؟

- در فلان ماه.

- پدر این جوان در كجا مرد؟

- فلان مكان.

- در چه منزلی فوت كرد؟


- در فلان منزل.

امام باز سوال نمودند: مرضش چه بود؟ چند روز مریض بود؟ چه روزی مرد؟ چه كسی او را غسل داد؟ كجا او را غسل دادید؟ كی او را كفن كرد؟ با چه چیز او را كفن كردید؟ چه كسی بر او نماز خواند؟ چه كسی او را داخل قبر گذاشت؟ وقتی سوالات حضرت تمام شد ایشان تكبیر گفتند و بقیه مردم پشت سر امام تكبیر گفتند. با شنیدن تكبیر مردم، بقیه متهمین مضطرب شدند، شك نداشتند كه رفیقشان همه قضایا را تعریف كرده است. امام علیه السلام فرمود: سرش را بپوشانید و او را به زندان ببرید. یكی دیگر از متهمین را آوردند و روبروی امام قرار گرفت. پوشش را از روی سرش برداشتند. امام علیه السلام فرمود: فكر می كنی نمی دانم كه چه بلایی بر سر پدر این جوان آورده اید؟ آن مرد گفت: ای امیرمومنان من یكی از آنها بودم، اما به قتل او راضی نبودم.

این یكی اقرار كرد. و پس از آن، همه آمدند و اقرار كردند كه او را كشتیم و مالش را تقسیم نمودیم. امام علیه السلام دستور دادند كسی را كه به زندان برده بودند آوردند او نیز اقرار نمود. حضرت امیر علیه السلام آنها را ملزم نمود تا اموال مقتول را هر چه كه بوده است، به ورثه او برگردانند و دیه او را نیز بپردازند.

شریح گفت: ای امیرالمومنین! بفرمایید كه حضرت داوود علیه السلام چگونه حكم نمودند؟ امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: حضرت داوود از جایی عبور می كرد بچه هایی را دید كه در حال بازی هستند و یكی را با نام «مات الدین» صدا می كنند. یكی از آنها را صدا كرد و پرسید: پسر جان! نامت چیست؟ گفت: نامم «مات الدین» است. حضرت سوال نمود: چه كسی این نام را برای تو انتخاب كرده است؟گفت: مادرم.


حضرت داوود علیه السلام همراه كودك، پیش مادرش رفت و سوال نمود: ای خانم! اسم فرزند شما چیست؟ آن زن عرضه داشت: مات الدین.

فرمود: چه كسی این نام را برای او انتخاب كرده است؟ جواب داد: پدرش. حضرت سوال نمود: چطور چنین نامی را برای فرزندش برگزیده است؟! آن زن جواب داد: پدرش با عده ای به سفر رفته بود، در حالی كه من به این طفل حامله بودم. دوستانش از سفر بازگشتند اما او بازنگشت. از دوستانش درباره شوهرم سئوال كردم؟ گفتند: شوهرت در سفر مرد. از اموال او سوال نمودم؟ گفتند: چیزی از خود باقی نگذاشت. گفتم: وصیتی نكرد؟ گفتند: او فمر می كرد شما باردار باشید، وصیت كرد اگر فرزندی برایتان متولد شد، چه دختر و چه پسر، نام او را «مات الدین» بگذاری. حضرت داوود علیه السلام سوال نمود: آیا همسفران شوهرت را می شناسی؟ عرضه داشت: بلی. فرمود: زنده هستند یا مرده؟ گفت: زنده هستند. فرمود: مرا نزد آنان ببر. حضرت داوود علیه السلام آنها را از منازلشان خارج نمود. و همان گونه كه من حكم كردم او نیز بین آنها قضاوت كرد و ثابت شد كه همسفرانش مالش را ربوده اند و او را كشته اند. پس حكم كرد كه اموال او را بازگردانند و دیه ی او را نیز بپردازند. آنگاه به آن زن فرمود: الان نام فرزندت را عوض كن. او را «عاش الدین» نام بگذار.» [1] .

این حكایت بیانگر اهتمام حضرت داوود علیه السلام به نامگذاری خوب برای فرزندان است، لذا به محض آنكه نام زشتی را شنید عكس العمل انجام داد و از علت این نامگذاری سوال نمود و سرانجام آن نام زشت را به نامی نیكو تغییر داد.



[1] بحارالانوار، ج 14، ص 11، ر 20 از من لا يحضره الفقيه.